Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker آرین

Monday, February 05, 2007

وای که دیگه چقدر سخته روزای آخر بارداریم،حسابی اضافه وزن پیدا کردم و سنگین شدم و دست و پاهام ورم کرده،از اونجایی که میدونم بچه پسره و اسمش آرینه مدام باهاش حرف می زنم و دیگه این اواخر که حسابی تو شکمم تکون می خوره لذت می برم و اگه چند لحظه تکون نخوره نگرون میشم . با اینکه این اواخر خیلی سخته ولی لذت می برم که یک جا بشینم و به شکمم نگاه کنم تا آرینم تکون بخوره و همه رو خبر کنم که بیان ببینن.....28 دی شد و قرار بود فردا برم بیمارستان و زایمان کنم. همه چیز مرتب بود، خونمون مرتب مرتب ، همه چی خریده بودیم ، گل،شیرینی و هر چیزی که برای ورود یه مهمون کوچولو لازم بود.اتاق آرینم رو از دو ماه قبل با کمک باباش با بهترین سلیقه چیده بودیم.همه چیزش بهترین بود. توی این دو ماه آخر با باباش می رفتیم تو اتاقش و وسایلشو نگاه می کردیم، وای خدای من ، یعنی میشه ÷سرمون بشینه این وسط و با اسباب بازیهاش بازی کنه... یعنی این لباسا اندازشه...چه کیفی داشت اون روزا.
صبح 29 دی شد،صبح زود رفتیمبیمارستان ساعت هفت صبح بودکه بعد از معاینات با قرار قبلی برای ساعت 9 آماده شدم.وای که این دو ساعت انتظار چقدر سخت بود، همه نگران بودن، توی گوشه کنار اشکی هم می ریختن. من و باباش هم که توی همه چیز کنار هم بودیم فقط درباره مهمان کوچولومون صحبت می کردیم و لحظه شماری می کردیم ، غافل از اینکه توی فکر و دل باباش چی میگذره. خلاصه قبل از اینکه برم اتاق عمل باباش ازم فیلم گرفت و گفت که فکر می کنی آرین چه شکلیه. منم گفتم یه بچه تپل و سفید با موهای بوره. رفتم اتاق عمل ، از هیچی نمی ترسیدم فقط می خواستم زودتر بیام بیرون و آرین رو که 9 ماه تو شکمم بود و 9 ماه صورتشو مجسم می کردم ببینم و همش از خدا می خواستم که سالم باشه.
دیگه هیچی نفهمیدم تا اینکه به هوش اومدم،همه کنارم بودن ولی من چشمم فقط به دهن علی بود، راستش فقط به علی اطمینان داشتم که راستش رو بگه چون همه چیزو همیشه از علی میخواستم.قبل از اینکه من بپرسم خودش در گوشم گفت بچه سالمه،مشکلی نداره، دیگه خیالم راحت شد.همیشه بهترین خبر هارو از علی میشنیدم و دیگه همه چیز رو به علی شپردم.بچه رو آوردن که ببینم و بهش شیر بدم. وقتی دیدمش اول ترسیدم.خدایا این بچه من و علیه.خدایا شکرت یک پسر سفید ولی با موهای مشکی.همه تو بیمارستان بهش می گفتن تربچه نقلی چون سفید بود با لبهای قرمز قرمز.وای خدای من یعنی این مهمون کوچولو که مثل فرشته هاست بچه منه؟همه میرفتن و میومدن و نگاش میکردن میگفتن وای چقدر خوشگله، دختره یا پسره؟ اسمش چیه؟.... اصلا درد عمل رو احساس نمی کردم فقط می خواستم زودتر با آرین بریم خونه و همه چیز عادی بشه.خلاصه وقت مرخص شدن شد.ساک آرین رو که با وسواس چیده بودم دادیم به پرستار که لباساشو بپوشونن تا بریم به طرف یه زندگی سه نفره.ولی تا چند روز طول کشید تا خونه خلوت بشه و ما سه نفر زندگیمونو شروع کنیم ولی بالاخره شروع شد.تا سه ماه اول که علی نمیذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. همه کارهای آرین رو هم خودش میکرد. توی هر کاری وارد بود.آنچنان کارهای آرین رو میکرد که من تعجب میکردم چون خودم میترسیدم بغلش کنم.فقط بهش شیر می دادمو نازش می کردم و باهاش حرف میزدم. وای چقدر دوسش داشتم. احساس غروری داشتم از اینکه غذای آرین رو من تامین میکنم .وای خدای من هر روز بیشتر از روز قبل دوسش داشتم. وقتی روز سوم فهمیدیم زردی داره با باباش بردیمش بیمارستان. 2،3 شب بیمارستان بودیم و آرین توی دستگاه بود تا زردیش برطرف بشه.شب که میشد باباش تو ماشین دم بیمارستان میخوابید و من هم تا صبح بالای سرش پلک نمیزدم.با اینکه سه روزش بیشتر نبود ولی اصلا آروم و قرار نداشت زیر دستکاه. بقیه بچه ها صاف می خوابیدن ولی آرین همش تکون می خورد و با دستش چشم بندش رو باز می کرد آرین تحمل بیمارستانو نداشت و تحمل این رو نداشت که همش بخوابه و چشماش بسته باشه....
خلاصه زندگیمون روال عادی گرفت واقعا به وجودش افتخار می کردیم و در اوج خوشبختی بودیم.همه چیزمون آرین بود،بهترین چیز ها برای آرین بود.همه برنامه ها گردش ها،همه چیز و همه جیز ،توی تمام این یک سال ، بر اساس برنامه آرین بود.هر جا می رفتیم با آرین می رفتیم هیچ جا نمیشد برای گردش بریم و آرین رو پیش کسی بذاریم. اگه نمیشد ببریمش ، نمی رفتیم. آرین روز به روز شیرین تر می شد،خوشگل تر می شد همه جا با افتخار می بردیمش، بهترین بچه ای بود که .....
از وقتی خیلی کوچیک بود همیشه با این جمله من میخندید: تو عزیز مامااااااانی تو عسل ماماااااانی تو عشق مامااااانی... این جمله رو کشیده براش میگفتم و در هر شرایطی بود می خندید.وای خدای من اولین باری که خندید، اولین باری که نشست،ایستا د، راه رفت. وای خدا مگه بچه از این شیرین تر میشه، مگه خوشبختی از این بیشتر میشه؟ هیچ اذیتی برامون نداشت.همش می خندید فقط شب که میشد نمی خواست بخوابه،پسرم خواب رو دوست نداشت.همیشه می خواست بازس کنه.شیرین زبونی کنه ولی شبا ما میخواستیم بخوابه ولی وقتی میخوابید هم دلمون براش تنگ می شد و میگفتیم کاش نمی خوابید....
مامان قربون اون تاتی کردنت وای خدای من چند قدم تاتی می کنه وخودشو میندازه بغل باباش. عل یبذار بازم تاتی کنه ازش عکس بگیرم، فیلم بگیرم....آی قربونت برم که دیگه بزرگ شدی.قربون قد و بالات خپل مامان
صبح که باباش میرفت سر کار بیدار میشد میومد تو تخت من میخوابیدیم باهم تا ظهر می خوابیدیم.بیدار که میشد میومد بغلم و دوتایی میخندیدیم من خودمو به خواب می زدم صورتشو میذاشت رو صورتم و می خندید. بعد پا می شدیمبه باباش زنگ می زدیم و میگفتیم سلام بابای قشنگم...بابا...دد... بعد دست و صورتشو میشستم و میشست تو صندلی غذاش صبحونه می خورد بعد یه پرتقال درسته میدادم دستش همشو می خورد. قربونت بشم مامان چقدر تو پرتقال دوست داری شکموی من ....آرین بدو بابا اومد...تاتی تاتی میومد پشت در خونه ، در که باز میشد دیگه کسی جلودارش نبود.میرفت بغل باباش و دیگه تکون نمیخورد.باباش هی قربون صدقش می رفت و باهاش بازی می کرد و آرین میرفت تو اتاقش کتاب میاورد باباش بخونه و بعد با هم میرفتن پای کامپیوتر عکس نگاه می کردن.....
امروز 15 دی 85 میخوایم بریم مهمونی.آرین رو گذاشتم پیش مامان بزرگشکه درس بخونم ولی دلم طاقت نیاورد رفتم پایین پیشش گفتم امروز درس نمی خونم دلم برای آرین تنگ میشه. عصر شد حموم بودم مامانم پهلوی آرین بود صدای گریه آرین اومد نفسم بند اومد گفتم چی شد مامانم گفت هیچی...آرین یه ذره بالا آورد.چرا؟ حتما غذاش سنگینی کرده رو دلش.بغلش کردم، چسبیده بود بهم، ترسیده بود از استفراغ.اشکهاش هنوز رو لپش بود
باباش از سر کار اومد. علی آرین حالش به هم خورد
چیزی نیست. حتما غذا زیاد خورده
خیالم راحت شد.هر چی علی بگه درسته. رفتیم مهمونی آرین بغل علی دوباره بالا آورد. ترسیدم.به خودم لرزیدم.رفتیم خونه. همش بالای سرش بودیم.علی نگرون نگاهش می کرد.نازش می کرد.قربون صدقش می رفت.آرین خواب بود.پسر قشنگم،پاشو قربونت برم بابا.پسر بابا.پسر بابا....صبح ساعت 6 رفتیم بیمارستان.تو بیمارستان ترسیده بود.سرم بهش وصل کردن.رگ از پاش گرفتن.وای که مردم از صدای گریه هاش.وای دارم دیوونه میشم.علی، آرین.علی چیکار کنیم؟ چیزی نیست نترس عزیزم. سرم همش می رفت ولی آرین طاقت نداشت.آرینم تحمل بیمارستان رو نداشت.بیقراری می کرد.گریه می کرد. میخواست تو بغل باشه.کلافه بود. تا عصر خیلی خوب شد.آب میخورد .آب میوه می خورد.رفتیم خونه.آرین و باباش خوابیدن.خیالم راحت بود . آرین خوب شده بود.همه خونه رو تمیز کردم.آرین و باباش کنار هم خوابیده بودن و من خوشحال خوشحال بودم. ....پسر قشنگم بیدار شدی؟قربونت برم.بریم لباس عوض کنیم موهای قشنگتو شونه کنیم.علی هم دید آرین بهتره خوابید. لرز کرده بود. من و آرین رفتیم پیش مامان میترا که باباش بخوابه.همیشه علی حواسش به من و آرین بودحالا من باید حواسم باشه. آرین خوب خوب بود آب سیب میخورد. بخور مامان قربونت بره.یه قاشق دیگه بخور. آخ جون همه رو خورد.لالا داری مامان؟ بخواب. رفتم بالا غذای باباش رو هم دادم. قاشق قاشق گذاشتم دهنش.
شب ساعت 2،3 تب کرد باز.چی کار کنیم؟ خدایا آرینمو از خودت میخوام.زودتر خوب شه دیگه طاقت مریضیشو ندارم.علی رو می دیدم که چه زجری داره میکشه از اینکه آرین مریضه. پاشویه کردیم تبش اومد پایین... یک، دو،سه، ای قربون دهنت مامان.آفرین سوپتو بخور مامان.حسابی سوپ میخورد وشیر و او آر اس. آخه یه ذره اسهال میکرد ولی حسابی می خورد.
بغلش کردم. وای چرا انقدر سبک شده؟ وای خدا . تنم لرزید. دیگه شروع کرد پشت سر هم اسهال شدید. تا بخوایم بپوشونیمش دیدم دستاش کبود شد. علی علی.رفتیم بیمارستان. تو بغلم بود.نگاه می کرد. علی زود باش.گریه می کردم.علی لباش داره کبود میشه.علی چیزی نمی گفت.به سرعت می رفت.دستاشو می بوسیدم.وای خدای من.آرینم.قربونت بشم.رسیدیم.نمیخوام آرینم رو تو بیمارستان ببینم.دکتر اومد بالای سرش.این بچه حالش بده.اکسیژن.پرستار.پرستار.....آرین ترسیده بود.باباش رفته بود دنبال کارهای پذیرش.رفتم نازش کردم.باهاش حرف زدم.موهاشو ناز کردم.باهاش دالی بازی میکردم تا بذاتره ماسک رو براش نگه دارم....علی چیکار باید بکنیم
بردنش بخش.ازش رگ بگیرن.آرین گریه می کرد.نمیذاشتن من برم تو اتاق.علی،علی،..... نه دیگه کسی راستش رو بهم نمیگفت.خود علی باید از بقیه می پرسید. طول راهرو رو راه میرفتم میدویدم. گریه می کردم.ای خدا چیکار می کنن پس اینا.
علی زنگ زد دوستاش بیان.وای خدای منعلی هیچوقت از کسی کمک نمیخواد.خ.دش از عهده هر کاری بر میاد. وا خدای من چی داره سر آرینم میاد.وای خدا علی چرا دیگه آرومم نمی کنه؟ علی چرا گریه می کنه؟
دیگه صدای گریه آرینم نمیومد. وای دارم دیوونه میشم. وای آرینم داره از دستم میره.وای خدای من...
آرین آرین... فرهاد و باوند آرین رو بغل کردن آوردن بیرونکه ببرن یه اتاق دیگه
فرهاد کجا می برینش؟
پی آی سی یو
وای خدای من ، علی تو می گفتی پی آی سی یو برای بچه های خیلی بد حاله. علی تورو خدا. حالش خیلی بده؟
رفتم بالای سرش . فقط یه طرف رو نگاه میکرد.با اون چشمای خوشگلش دیگه چیزی رو دنبال نمی کرد.بیحال بود. باهاش حرف زدم.عکس العملی نشون نمیداد.به پرستار گفتم نمیشنوه.گفت سرتو ببر پایین زیر دستگاه.آرین .مامان.قربون صورتت.پسر قشنگم... نترسی مامان.شازده کوچولوی من.هیچی نیست. همون موقع گفت ما...با...این آخرین باری بود که صدای قشنگش رو شنیدیم.گریه میکردیم.علی هم. چشمای پسرم رو بستن که خشک نشه.آخه آرین من که عادت نداره چشماش بسته باشه.آخه عادت نداره ثابت رو تخت بخوابه... یهو دیدم نفسش چند ثانیه قطع شد.....علی........برو بیرون....بیرونم کردن. نذاشتن پیش آرینم بمونم.خیلی تو راهرو منتظر بودم.علی رو صدا می کردم.آخه علی همیشه بهترین خبر ها رو میداد.بیا دیگه.بیا بگو کاملیا،آرین خوب شد.همه چی رفع شد.منتظر شدم.راه رفتم.گریه کردم.بیمارستان پیج کرد کد 99 .نشستم.دیگه نتونستم پاشم زدم تو سرم.آرین حالش خراب خرابه
علی تورو خدا بیا بیرون. علی اومد بیرون .نگاهش کردم.رنگش پریده بود.وای آرینم.... علی ، علی راستشو بگو.تو همیشه خبر خوب میدی.علی از حال رفت.علی از پا افتاد. پس من چیکار کنم.توروخدا حواستون به علی باشه.خانم دکتر آرین زنده میمونه؟ چی بگم چی بگم؟ دعا کنین. همه چیز روی سرم خراب شد.آرین کوچولوی من مثل فرشته ها روی تخت دراز کشیده بود. با دستگاه نفس می کشید.آرین خوشگلم.آرین تپلم.شازده کوچولومون روی تخت دراز کشیده بود.موهای خوشگلش رو ناز می کردم.اتل متل می خوندم براش ولی آرینم نمی خندید.آرین نمی گفت اباب.نمی گفت مامان. نمی گفت دد....باهاش حرف می زدم.آرین مامان . تو که عادت نداشتی اینقدر بخوابی.جون مامان چشماتو باز کن. قربون دهن گلت
پیشی چی میگه؟ میو میو مرغه چی میگه؟ غد غد غدا نری خونتون تورو به خدا. ببین مامان داره گریه میکنه. تو که تحملش رو نداشتی...
ولی دیگه آرینم نبود. فردا و پس فردا همش منتظر بودیم قلب کوچولوی آرین وایسته. چون دیگه پسرم نه مغز داشت نه هیچی... فقط قلب کوچولوش چهار روز مثل ساعت میزد. تاپ تاپ...میشستم بالای سرش باهاش حرف می زدم تا قلب کوچولوش وایسته
تموم بدن آرینم باد کرده بود. دستاشو پاهاشو می بوسیدم چون می دونستم دیگه نمی تونم صداشو تو خونه بشنوم.دیگه نمی تونم بغلش کنم.
.
.
.
.
.
الان آرین تو سردخونه بیمارستانه. وای خدای من دارم میرم آرین رو شناسایی کنم و تحویل بگیرم.چقدر این پارچه سفید بهش میاد.مثل همیشه.صورتش رو باز کردن. مثل گل خوابیده بود. سرش رو ناز کردم.باهاش خداحافظی کردم. دست علی رو فشار دادم.....وای میخوان بذارنش زیر خاک.آرین عادت داره تو تختش بخوابه فقط. اصلا عادت نداره زیاد بخوابه.فقط با من و باباش میخوابه... طاق باز نمی خوابه هیچوقت. وای وای . آرین. مامان یرگرد/
دیگه بسمونه. دیگه طاقت ندارم. جون مامان.جون بابا برگرد آرین.
خاک نریزین رو بچم.
علی آرین بدون من نمیتونه.
علی من نمیتونم.
.
.
.
الان یک ماهه آرین رو ندیدم.الان یک ماهه آرینم رو بغل نکردم.چیکار کنم ؟ بدون آرینم خیلی سخته.همش منتظرشم که بیاد بگه مامان. ولی دیگه نیست.همه جا عکس هاشه
فکر اینکه الان آرین تو یک جای تاریک دربسته پر از جونوره دیوونم میکنه. ای خدا مگه ما چیکار کردیم که این بلا رو سرمون آوردی. چرا باید مرگ پسرکمونو ببینیم
ای خدای من خیلی سخته این همه راه باید بریم تا فقط خاکشو ببینیم.صدای مردم همش تو سرم میپیچه
چقدر خوشگله.چه موهای بلندی داره. دختره؟ خدا شفاش بده. براش دعا میکنم.
درست مثل روز اول.
بعد از اینکه قلب کوچولوی آرینم ایستاد دوتایی برگشتیم خونه.ساک لباسهاش دستم بود.هنوز آخرین لباسهاش تو ساکشه.هنوز درش رو باز نکردم که بوش نره.هر لحظه منتظرم صدا کنه مامان. یا به به بخواد.وقتتی میام تو اتاقم همش منتظرم بیاد پشت در در بزنه.
ولی دیگه آرینم نیست. آرینم یک فرشته بود که لیاقتشو نداشتیم.همیشه با لباس سفید و دوتا بال کوچیک تصورش می کنم که تو آسمونه.
با اون موهای خوشگلش که ریخته رو پیشونیش
ای خدای من خودت مراقب شازده کوچولومون باش.

87 comments:

Anonymous said...

قلبم از حرکت بازایستاد...خدایا من که تابش رو ندارم شما چه میکشید

Anonymous said...

چقدر احساست رو خوب میفهمم چه خوب میفهمم....

Anonymous said...

Cameliaye aziz..har rooz be fekretoon hastam..
ghalbam az in hame ghame shoma be dard oomade...khoobe ke neveshtid..age aroometoon mikoneh edameh bedid..in modat kheyli kheyli negarane shoma boodam, khoda midooneh ke cheghadr behetoon fekr kardam har rooz va har sa-at..
Fariba az Toronto

Anonymous said...

از ابتدا این ماجرای وحشتناک اینجارو خوندم و تمام لحظات به یادتون بودم و از این مصیبت سخت روزها گریستم همیشه به یادتون هستم...این متن دراورترین و سوزناک ترین متنی بود که خوندم تمام سلولهای تنم با شما سوخت...
اخه چرا؟... هیچ وقت متوجه نشدین چطور ارین عزیز از این اسهال ساده با اینکه بهش رسیدگی شد فوت کرد...
خیلی داغ بزرگیه چی بگم دوباره اشکهام بی اختیار سرازیره تمام لحظاتی که نوشتید مثل فیلم از جلوی چشمام گذشت و باز هزارباره با شما گریستم ..

Anonymous said...

سلام. مطمئنم خدا بهتون صبر میده و خودش موظب آرین هست. نمیدونم شما تناسخ را قبول دارین یا نه ولی تناسخیون معتقدن آدم چندین دوره زندگی می کنه تا به تکامل برسه و بره پیش خدا. و اعتقاد دارن اگه یه بچه خیلی کوچیک از دنیا میره یعنی چرخه تکاملش و تجربه اش تو این دنیا کامل شده. برای خوشحالیتون نمیگم ولی شب تولد یک سالگی آرین یا شب بعدش،درواقع جمعه شب، من خوابشو دیدم که یک بلوز شلوار سفید خونگی تنش بود و بغل من بود و باهاش حرف میزدم و اون به سوالهام جواب میداد. خیلی خوب حرف میزد و کامل جواب میداد ، انگار که آدم بزرگه. انگار هم میدونستم از دنیا رفته هم زنده بود . به خودم میگفتم زود زود به پدر مادرش خبر بدم که خوشحال شن و بدونن آرین نرفته. اما از یه طرف هم تو خواب به برادرم گفتم این بچه خیلی بزرگتر از سنشه و انگار یک سال زندگی براش کافی بوده .دقیق یادم نیست ولی همچین جمله ای گفتم. فرداش براتون اینا رو نوشتم ولی انگار ثبت نشد. به هر حال مطمئنم و معتقدم که آرین یه جای تنگ و پر جونور نخوابیده. اگه یه ذره هم به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم، حال به هر صورتی، مطمئنا یک بچه 1 ساله اونجا جاش خوبه. یک لحظه خودتون را بزارین جای آرین. اگه هر کدوم از شما رفته بودین دوست داشتین عزیزتون بی تابی کنه؟ پیشنهاد می کنم حتما حتما کتاب "در آغوش نور" جلد 1 ترجمه فریده مهدوی دامغانی را بخونین. فکر کنم در آروم کردنتون حتما کمکتون کنه مطمئنم که آرین جاش خوبه خوبه

Anonymous said...

سلام. مطمئنم خدا بهتون صبر میده و خودش موظب آرین هست. نمیدونم شما تناسخ را قبول دارین یا نه ولی تناسخیون معتقدن آدم چندین دوره زندگی می کنه تا به تکامل برسه و بره پیش خدا. و اعتقاد دارن اگه یه بچه خیلی کوچیک از دنیا میره یعنی چرخه تکاملش و تجربه اش تو این دنیا کامل شده. برای خوشحالیتون نمیگم ولی شب تولد یک سالگی آرین یا شب بعدش،درواقع جمعه شب، من خوابشو دیدم که یک بلوز شلوار سفید خونگی تنش بود و بغل من بود و باهاش حرف میزدم و اون به سوالهام جواب میداد. خیلی خوب حرف میزد و کامل جواب میداد ، انگار که آدم بزرگه. انگار هم میدونستم از دنیا رفته هم زنده بود . به خودم میگفتم زود زود به پدر مادرش خبر بدم که خوشحال شن و بدونن آرین نرفته. اما از یه طرف هم تو خواب به برادرم گفتم این بچه خیلی بزرگتر از سنشه و انگار یک سال زندگی براش کافی بوده .دقیق یادم نیست ولی همچین جمله ای گفتم. فرداش براتون اینا رو نوشتم ولی انگار ثبت نشد. به هر حال مطمئنم و معتقدم که آرین یه جای تنگ و پر جونور نخوابیده. اگه یه ذره هم به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم، حال به هر صورتی، مطمئنا یک بچه 1 ساله اونجا جاش خوبه. یک لحظه خودتون را بزارین جای آرین. اگه هر کدوم از شما رفته بودین دوست داشتین عزیزتون بی تابی کنه؟ پیشنهاد می کنم حتما حتما کتاب "در آغوش نور" جلد 1 ترجمه فریده مهدوی دامغانی را بخونین. فکر کنم در آروم کردنتون حتما کمکتون
کنه آرین جاش خوبه

baharan_bahar26@yahoo.com

Anonymous said...

Kamleya aziz;
vay ke ba khoondan matnet delam ateesh gereft.:(

ghabel tasavor ham nist...
ey khoda
che emtahan sakhti ast...man hame axha ra deedam ...
azizam engar hamishe ba to boodam va hala ham khodam ro be jay to gozashtam va delam ateesh gerefte.

hich chizi joz yad khoda aramesh bakhsh nist ...

doa mikonam ke khoda be delet aramesh va nour bebakhshe...

Marzieh (marziehkr@yahoo.com)

Anonymous said...

Salam ..
daram ashk mirizzam vali che faydeh ..
cheghadr harfatoon delamo be dard avord nrmidoonam ke chetori tahamol mikonid khod akhodesh sabretoon bedeh
elatte soode aryan maloom nashod????
roohesh shad

Anonymous said...

دارم از شدت بغض خفه می شم. خدا خودش بهتون صبر بده. حالم بده خیلی بد

نویسنده یواشکی said...

هیچی نمی شه گفت هیچی

Anonymous said...

Hi camellia joon,


I am really sorry for your lost.He is in heaven right now, just help yourself and Ali to get out of it.It is hard and very challenging but it is not out of the question.We all love you guys.

Anonymous said...

salam.
maman babaye arian.
be khoda az saniyeehe ke shoro kardam be khondane dastaneton tamame badanam larzid nemitonestam ashkamo negah daram .hamash dashtam khodamo mizashtam jaye shoma vali aslan ghabele tasavor nist baram
bekhoda be khoda be hamon khodaye arian be hamon khoda baba va mamane daghdare arian hichi sakht tar az zire khak kardane azize adam nist hichi mesle in nist ke to bedoni azizeto dari ye jayee mifresti ke hich omidi be didane dobarash nadashteh bashi.
man be har 3 ta mon ghol midam har vagth behesht zahra miram hatmane hatmane hatman be arian jon sar bezanam ghoooooole ghollllllllllle ghol dar zemn ye ax az raftane har haftam to weblogemon mizaram

Anonymous said...

سلام كاملياي عزيز . پا به پات خنديدم به لحظه هاي شيرين بارداري و پا به پات لرزيدم موقعي كه حالش بد شد و گريه كردم وقتي فرشته كوچولو رفت . باور كن موقع خوندن نوشته ها همه رو حس ميكردم و لرزيدم و گريه كردم و با گريه مينويسم ولي مطمئنم نفهميدم كه چي كشيدي . مطمئنم باز تو خيلي محكمي ولي يه ثانيه نميتوني فراموش كني و آروم بگيري . خدايا به بزرگيت قسمت ميدم دل همه پدر و مادرا رو شاد كن و خدايا به بزرگيت قسمت ميدم كه آرامشو به اين خونواده برگردون . باور كن نميدونم دارم چي مينويسم و اصلا" نميدونم براي چي مينويسم ولي بعد از جريان آرين منم شادابيمو از دست دادم . چه رسد به شما .

Sar-be-Hava said...

ba har kalameye shoma gole gole ashk rikhtam...ashk shaayad atash ra aroum koneh...

Anonymous said...

بغض تو گلوم داره خفم ميكنه ....
فقط ميتونم بگم:
الهي گفتي كريمم؛ اميد دان تمام است.تا كرم تو در ميان است نا اميدي حرام است

Anonymous said...

اميدوارم اميد زندگيتون؛ دوباره زندگي شما رو شاد كنه..

Unknown said...

har vaght miam inja sar mizanam , geryam migirreh, vali in dafeh digeh az geryeh o boghz daram khafeh misham. Elahi khoda beheoton sabr bedeh! digeh gheir az in nemidoonam chi begam...
midoonam keh hich chiz o hich kas jay e Aryan koochooloo ra nemigireh, omidvaram keh yek khahar ya baradar barash biarin keh yek kami az bar e gham hatoon kam besheh! fekr mikonam tanha rahi keh mitooneh behetoon omid e dobareh beh zandegi bedeh hamin basheh.
take care

Unknown said...

با هر جمله اشک ریختم. بمیرم برای دلتون چی میکشید شما دوتا.
براتون تحمل آرزو میکنم.

Anonymous said...

كامليا سلام . به نظر من نمي شه صبر کرد . نمي شه تحمل کرد . سخت نيست . وحشتناکه . ديوونه کننده هست . دل آدم تنگ مي شه . اندازه يک مورچه مي شه . آدم اصلا دلش مي خواد بميره . من نمي تونم بهت بگم صبر کن . چون خودم که خوندم نتونستم جلوي هق هقم رو بگيرم .

Anonymous said...

تمام مدت خوندنش اشكم پشت هم ميومد پايين.
خيلي سخته خيلي خيلي
هيچ چيزي نمي تونم بگم كه عمق ناراحتيم رو نشون بده.اميدوارم كه خدا بهتون صبر بده.
آرين كه جاش خوبه.براتون آرامش مي خوام.
مواظب خودتون باشين.

Anonymous said...

Kameliya nazanin va Ali aziz !
khoshhalam ke minevisid , ba tak tak kalemat ashk rikhtam , nemitoonam begam ke saboor bashid ketahamol konid , na man va na hich kase dige nemitoone , va hameye inha deldari , delgarmi , ama .... akhe deldari dahande khodesh bayad aroom bashe ....
ama nagoo ke liyaghat nadashti , vay nagoo , khoda KHAYLI doosetoon dashte ,barash aziz boodid , gerami , ba arzesh .... va mehraban , fereshteye nazesh ra baratoon ferestade ....
liyaghate negahdarish ra dashtid harchand kootah ....
harf zadan sakht shode ,kalemat be sakhti miyad be zaboon , nadide , kasi ra doos bedari .....

saboor bashid o vasei chon darya .
bi sabrane montazere del neveshtehatoon hastam .

Anonymous said...

dishab ta sobh khabe maraseme tadfine arian ro mididam.albate man na shoma ro mishnasam va na arian ro .
khab mididam ke yek donya adam oomade boodan.kheily ziad boodan.mesle yek tazahorat bood.ye alame ootoobos istade bood va adamhaha savaresh mishodan...nesfe in admha bache boodan...ye alame bacheye koochooloo ke in taraf o oontaraf midavidan....
............................

Anonymous said...

به خدا که این قلم یه مادر بود که تمام تنم را به لرزه در اورد ، و اشکامو سرازیر کرد، اره اون قطعا یه فرشته معصوم بود که برای مدتی به شما امانت داده شده بود

Anonymous said...

Camellia jan,

Salam,mibinam ke del hame be drd ooamde engar roozhay avali ke Aryan rafte bood....

baz ham khaili ashk reekhtam vali joz doa hich chizi nateeje bakhsh nist..baz ham Elahi..... ye roozi berese ke

en ensanhay daagh deede o nazanin aroum beshan va shadi dobare be khoonashoun bargarde ... hamishe
be yadetoun hastam.

Marzieh

Anonymous said...

سلام كامليا وعلي عزيز
نمي دونم باور مي كنيد يا نه ولي اونقدر حالم بده كه چندين بار از محل كارم بيرون رفتم تا همكارام اشكهامو نبينن ومن خيلي كم تحملم.بارها با خودم عهد كردم كه ديگه وبلاگ آرين عزيز رو باز نكنم .ولي جلوي كامپيوتر كه مي نشينم اولين فكري كه راحتم نمي ذاره همينه كه به شما سربزنم.به نظرتون كاري از من بر مياد؟؟؟؟؟نمي دونم چي بنويسم.به نظرم همه حرفها احمقانه ومضحكه.ولي فقط بدونيد كه يكي اون دورها تو كوير يزد هميشه به ياد شماست وبراي شما آرزوي صبر وتحمل بسيار وبراي روح پسر قشنگمون ارزوي شادي دارم
پريسا
parisa_sardari@yahoo.com

Anonymous said...

خيلي دردناكه!مي دونم كه هيچ كلامي نمي تونه به شما تسلي بده ولي مطمئن باش كه شاهزاده كوچولوي تو جاي خوبيه.اون همه ناراحتي هاتو مي بينه و خودش هم برات دعا مي كنه و خدا هم دعاي فرشته ها شو مستجاب مي كنه.مطمئن باش

معصومه said...

من الان سرکارم.
منالان چی کارکنم ؟
کجا بشینم گریهکنم برای دل این مادر ؟
نفس گیر بود این نوشته !
نمی دونم خود مامان چی کشیده موقع نوشتن ؟
چرا نوشتی ؟
آروم تر می کنه آدم رو ؟
یاد یه خپل ِ ناز کوچولو یا دو تا بال ؟

چی کار کنم من الان ؟
تا الان همیشه دلم می خواست بدونم چرا رفت ؟
الان میگم دونستن داره نبودن ؟
نیست دیگه !!!1
همین !!!!

Anonymous said...

مامانی آروم نمیتونی باشی مامانی حق داری مامانی به خاطر آرین ....اما انگار سخت تر از این نیست آرتای من پارسال همینجوری شد تب و لرز و اسهال .بیمارستان خوابید 3 روز سخت تا خوب شد من داشتم دق میکردم .مامانی میدونم هیچ چیز جای اینارو نمیگیره بنویس گریه کن .....فقط خداااااااا

Anonymous said...

هیچی ندارم بگم دارم خفه می شم .من مادر نیستم ولی ...

Anonymous said...

نمي گويم متاسفم تاسف احمقانه ترين حرف براي مادري است كه يكسال عاشقانه كودكي را پرستش كرده .من يك جنين 10 هفته اي را كه قلب كوچكي داشت تجربه كردم و بعد از از دست دادنش سوختم و گريستم و زاري كردم .چگونه هيچ كس نفهميد كه من چه مي كشم .من هم و ديگران هم نخواهيم دانست كه تو دوست خوب چه مي كشي .در 2 بار سقط جنين ياد گرفتم كه از خدا گله نكنم . فقط گريه فقط گريه .
تنها كاري كه از دستم بر مي آيد اين است برايش طلب آمرزش كنم كه خوب فكر مي كنم و مي بينم به اون هم احتياجي نداره تنها كاري كه در تمام مدت زندگي اش كرده شاد كردن دل آدمها بوده كه اون هم سزاي بهشت است . خدا به تو صبر بده
گريه كن گريه. وقتي غصه ها روي دلت تلنبار مي شوند آرومت مي كنه و تا بيايد دوباره جمع بشه شايد روزي و ساعتي طول بكشه .

Anonymous said...

روزی دو سه بار میام توی وبلاگتون .هیچ کاری ازم بر نمیاد جز طلب صبروآرامش برای شما .من که هنوز مادر شدن رو تجربه نکردم دلم آتیش میگیره واشک هام همش سرازیرمیشه و دلم آتیش میگیره .دقیقا همچین اتفاقی برای یکی از بستگان من اتفاق افتاد و از نزدیک می دیدم چه زجری می کشن پدر و مادر ی که بچه یه سالشون رواز دست دادن
با خوندن آخرین پست، تمام اتفاقات مثل یه فیلم از جلو چشمم میگذشت و با تصور لحظه به لحظۀ این اتفاقات فقط گریه می کردم
mahdieh_x@yahoo.com

غزل said...

گل کاملياي من،
بازهم حرف بزن، بگو، داد بزن...کاشکي پيشم بودي و بغلت مي کردم و باهم اشک مي ريختيم...
کاملياي نازنين، يادت نره که گوهري مثل علي رو در کنارت داري و بايد مواظب هم باشيد. الآن مسؤليت شماها از قبل خيلي بيشتره.
بازهم مي گم که يادتون نره، شماها تنها نيستيد.

Anonymous said...

کاملیای عزیز هنوز نخوندم نوشته هاتو اما میدونم که تاب و تحملش رو ندارم و اشک مجالم نمیده...همیشه به یادت هستم و فقط میتونم بگم بمیرم برای دلت عزیزم...صبر داشته باش.

Anonymous said...

کاملیای عزیزم بغض داره خفه م میکنه اما بخاطر دختر کوچولوم که داره نگاه میکنه قورتش میدم...همیشه به یادتم عزیز دلم.......بدون که خدا به اندازه صبر مصیبت میده.....ثمره صبرتون رو خواهید دید عزیز دلم.............

Anonymous said...

کاملیا جان:
چقدر خوب شد که تو هم شروع به نوشتن کردی ... هرچند که این نوشته ها آتش به جان آدم میزند ولی مابا کمال میل سنگ صبورت می شویم عزیزم .میخواستم بدونی که من هم با کلمه به کلمه نوشته ات اشک ریختم امروز ... و در تمام مدت روز به یاد تو و شازده کوچولویت بودم ...
ادامه بده به نوشتن دخترک داغدیده ی من !

Anonymous said...

دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت

Anonymous said...

من زیر شکنجه هیچوقت اشکم نیامد دردم آمد ولی آخم نیامد
ولی بچه تب میکند مثل مرغ پر کنده می شوم باور منید که گریستم چون درک میکنم شما را

Anonymous said...

az narahati ehsas tangi nafas mikonam ashkham hamin joor daran mian va tanha chizi ke alan too saram hast inke akhe mage mishe???
be hamin rahati?!!!!
akhe chera????
vaghean nemidonam chi begam adam too kare khoda mimoneh baratoon az samime ghalb arezoyeh sabr va aramesh mikonam...

Anonymous said...

shayad dar khastam dar in sharayet be ja nabashe vali toro khoda javabe pezeshk ghanoni roo be ma ham begin shayad 1000-ran bache dar sal be eshal estefragh mobtala mishan va in hame ma madar haya roo negaran kardeh va dost darim bedonim aya masaleh dige ham dakhil bodeh? aya doctoreh kotahi kardeh? aya kari hast ke ma madar pedar ha dar in mavaghe bayad anjam bedim?

Anonymous said...

خیلی غم انگیزه.خدا بهتون صبر بده

Anonymous said...

Kmaelia joon mifahmam keh chi mikeshi va midoonam keh sakhttar az in mosibat tooye donya vojood nadareh .vaghean badtar az in nemitooneh baraye kasi pish biad va hagh drai keh dad bezani ,faryad bezani ,shekayat koni va beporsi keh akheh chera ?manham az roozi keh beh in safhe amadam modam az khodavand miporsam akheh chera?
pedar va madare Aryane aziz hich chizi beh gheir az gozare zamn bare in gham ro sabok nemikoneh vali midoonam keh hichvaght nemitoonid gooshehi az khaterate in gole ghashang ro faramoosh konid . manham faramoosh nemikonam va in weblog ro hichvaght faramoosh nakonid .injoori Aryan hichvaght az jame ma nemireh.

Unknown said...

salaam,
man avvalin bar ke agahi e tasliat e arian joon ro too weblog e yeki az doostam didam, inja oomadam va az oon moghe hamrahetoon am. chizi ke mikham begam shayad in roozha kheili shenide bashin va be nazaretoon harfhayii az roo khami va bi khabari bashe. amma be in fekr konin ke afaradi ke in harfa ro mizanan be fekre shoman.

man ghabool daram ke ettefaghe vahshatnaki baratoon oftade ke ta akhare omretoon asaresh roo zendegitoon mimoone. avvalin chizi ke mikham begam ine ke hameye ma vase doreye kootahi oomadim too in donya va ta chesh be ham bezanim bayad berim. age az bala negah konin shayad 50 sal va 1 sal kheili farghi nadshte bashe. arian oon zendegi ke khoda behesh bakhshide boode toolesh 1 sal boode ke too in moddat be khoobi o khoshi zendegi karde va pak az in donya kharej shode. ke ghat'an hekmati dashte. ooni ke vase hame tasmim migire vase arian in joor tasmim gerefte.
va amma shoma, yadetoon bashe ke be onvane yek ensan vazifatoon ine ke dar har sharayeti behtarin axolamal ro neshoon bedin. be khoda panah bebarin va nazarin za'f behetoon ghalabe kone. mohkam zendegi konin. in hadese mitoone darshaye mohemi baratoon dashte bashe ke kamel tar beshin. ya inke ba'es beshe inghadr za'f neshoon bedin ke khodetoon ro va kheili chiza ro faramoosh konin. entekhabesh ba khodetoone.

zemnan yadetoon bashe ariani ke alan az bala shoma ro mibine dige ye bacheye 1 sale nist ke montazer bashe shoma ghazash ro bedin va khabesh konin. oon alan ke be tamam e ma'naye yek ensane va kheili bishtar az oon moghei ke pishe shoma boode mibine va dark mikone, pas movazebe harkato raftaretoon bashin. hatman ke entezarat e ziadi az pedaro madare azizesh dare :)

movazebe khodetoon bashin.

Anonymous said...

کاملیاجون من که هنوز باورم نمیشه این قصه تلختر از اونه که باورش کنم...خدایا کاش همش قصه بود کاش همه اش یک کابوس وحشتناک بود...ای خدا اخه چرا...

Anonymous said...

سلام
ميدونم چي ميگي. از وقتي رفته تو آسمونا بفكرت هستم.
اصلن ناراحت نباش كه جاش تاريكه و پر از حيووناي بده. مگه ميشه خدا فرشته‌هاشو بزاره يه جاي بد. مگه آسمون آرزوي همه ما آدما نيس.
ميدونم تو قلبت چي ميگذره. منم ميدونم وقتي رگ بچه رو پيدا نميكنن اون چه زجري ميكشه. ديروزم يه بچه 11 ماهه رو تو دسته مامانش ديدم كه از شدت گرسنگي و درد بي‌حال شده بود و حتي نمي‌تونست گريه كنه. دوباره از ديروز تب كردم و ميلرزم. با اينكه دو تا بچه دارم ولي نميدونم چرا با داغ مادر بچه مرده خيلي آشنام. عجيب نيس كاملياي عزيز.
برات صبر و فقط صبر آرزو ميكنم.

Anonymous said...

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: چون روز قيامت شود كودكان مسلمانان را ندا كنند: از قبر برون آئيد. آنها از قبورشان برون آيند سپس به آنها ندا شود كه گروه گروه به بهشت رويد. آنها گويند: خداوندا اجازه بفرما پدران و مادرانمان نيز با ما باشند. پس به فرمان خداوند پدران و مادران به جمع آنها بپيوندند و هر فرزندى به پدر و مادر خويش بياويزد و به بهشت روند، و آنها پدر و مادر خويش را بهتر بشناسند تا فرزندان شما كه شما را مى شناسند. (بحار: 46 و 22 و 82)

ابن ابى ليلى از امام صادق (ع) پرسيد: در ميان آفريده هاى خداوند عزّ و جلّ چه چيزى از همه شيرين تر است؟ فرمود: فرزند جوان. عرض كرد: از همه آفريده هاى خداوند عزّ و جلّ چه چيزى از همه چيز تلخ تر است؟ فرمود: از دست دادن آن.

و از آن حضرت روايت شده كه هر كه فرزندانى را پيش از خود فرستاده باشد و مرگ آنها را به حساب خداوند محسوب دارد (در مرگ آنها بى تابى نكند و به قضاى

الهى رضا دهد) آن فرزندان ـ به اذن پروردگار ـ حجاب وى از آتش دوزخ باشند. (من لا يحضر: 1/119)

Anonymous said...

از دیشب که نوشته هاتو خوندم مدام تمام صحنه ها جلوی چشمم رژه میره.حرفهات تو ذهنم مرور میشه...خیلی سخته خیلی....لحظه خداحافظیت با آرین جیگرمو آتیش زده.........................................

Anonymous said...

خوش آمده ای مادر بر سنگ مزارم
خوش آمده ای بنشین یکدم به کنارم
باز آمدی و بوی تو را گرفته خاکم
از اشک و دیدهء تو من شسته و پاکم
بس کن دگر این زاری، لبخند بزن گاهی
حرفی بزن از هر کس، از هرچه که آگاهی
مادر تو بگو که مرگ من با تو چه کرد
ای وای به من چه میکنی با این درد
سیمای تو را غصه دگرگون کرده
لبخند تو را برده و افسون کرده
چشمان تو چون چشمه همی می جوشد
قلب تو فقط جامهء غم می پوشد
ای وای به من که دست من کوتاه است
افسوس که زندگیم چنین کوتاه است
مادر چه خبر ز حال و احوال پدر
از آن کمر شکسته از مرگ پسر
از آن گل پائیزی پژمرده شده
آن گل که زطوفان غم افسرده شده
مادر تو بگو چه میکند دل تنگ است؟
رخسارهء داغدار او بی رنگ است؟
مادر تو به او بگو که آرام شود
در پیش حقیقتی که هست رام شود
مادر تو بگو عمه ام کو، کجاست؟
او با تو نیامده، چرا نا پیداست؟
امروز به سفر رفته و یا بیمار است؟
شادم کن و گو کنار یک دادار است
مادر تو بگو که بیقراری نکند
من را تو قسم بده که زاری نکند
مادر چه خوش آمدی و شادم کردی
بازم تو که آمدی و یادم کردی
دیگر تو برو که دیر وقت است مادر
باید که ببندم در دروازهء شهر
مامان جون بسه دیگه ،خودت که میدونی اگه گریه کنی من ناراحت میشم. پس دیگه بسه اینهمه غصه و ناراحتی. اگه بازم ناراحت بشی و گریه کنی منم ناراحت میشم ها. مامان جون تو که نمی خواهی شازده کوچولوت ناراحت بشه. ما جام راحته، اینجا خیلی خوش میگذره فقط دلم برای مامان بابای گلم تنگ میشه. اونم خدا اجازه میده بیام زود زود ببینمتون ولی وقتی می بینم غصه دارید ناراحت میشم. اخه تقصیر من نبود که زود از پیش شما رفتم. میدونید خدا خیلی خیلی دوسم داره واسه اینه خواست پیش خودش باشم.من اینجا منتظرم تا شما بعد از 120 سال بیایید پیشم تو بهشت بازم باهم باشیم. خیلی خیلی دوستون دارم ...

شازده کوچولوی مامان کاملیا : آرین

Anonymous said...

سلام کاملیای عزیز
وقتی بچه های کوچیک زودتر از مادر و پدر هاشون میرن بهشت، اونجا فرشته ها ازشون مراقبت مکنن تا اینکه مادر و پدرهاشون برن پیش اونها. هیچوقت نمیشه به حکمت خدا گفت چرا. اون همیشه بهترین هارو برای بنده هاش میخاد. فکر میکنی اگر به جای آرین، خودت یا همسرت فوت کرده بود، اوضاع بهتری برای آرین وجود داشت.حالا غصه رو بذار کنار و حتی برای بدترین اتفاقات هم خدارو شکر کن.یادت باشه که این یکی از مهمترین آزمایشهای زندگیه شماست. صبور باشید و آرام.

Anonymous said...

vay ke ba ahang

LAHZEH KHODAFEZI Homiara koli ashk


reekhtam o sourat mah Aryan aziz jolom boo o del tanggggg
maman babash........:(


khoday khodet gofti ke az hame be ma nazdeek tari...
khodaya ba hagh bozorgit be del daghdar en azizan aramesh o sabr ataa kon.....Ya Rab o Ya Allah......



Marzieh Feb 7 06

Anonymous said...

مامان کاملیا بابا علی
امیدوارم خدا صبرتون بده امروز با خوندن این متن شاید جانگدازترین متن عمرم را خواندم و با خواندنش گریستم و در تمام این مدت با شما همدردم امیدوارم که خدا صبرتان بدهد چون کار دیگری نمیتوان کرد.شاید با داشتن یه کوچولوی دیگه بتونید کمی خودتان راتسلی بدهید هر چند که وافعا سخت و جانفرسا است.
بازم خواهش میکنم اگه میشه علت و جواب کالبد شکافی را بگین.بیصبرامپنه منتظریم ببینیم علت پرپر شدن کوچولوی ناز چی بوده.
و فراموش نکنین که شما همدیگه را دارید و برای شادی آرین هم که شده سعی کنید که به هم ارامش بدهید.

Anonymous said...

کامیای عزیزم نگو که لیاقت نداشتین.نه این حرفو نزن.آرین یه امانت بود دست شما و شما هم امانتدارهای خوبی بودین و اونو مثل روز اول به صاحبش برگردوندین .........شاد باشین و هوای هممو داشته باشین.زندگی در جریانه و باید زندگی کرد.....همیشه به یادتون هستم همیشه.و ای کاش پیشت بودم و بهات همدردی میکردم عزیز دلم.

Anonymous said...

دارم دیوونه میشم یکی به دادم برسه

Anonymous said...

سلام دوست های عزیزم. خوب می فهمم که چی میکشید. من از روزی که آرین رو دیدم سخت شیفتش شدم. باور می کنی روزی هزار بار آرزو می کنم که ای کاش آرین زنده بود. باور می کنی که روزی هزار بار بغضم رو مخفی می کنم تا کسی متوجه نشه. باور می کنی روزی هزار بار گوشه چشمام رو از اشک پک می کنم و وقتی می پرسند چی شده میگم چشمام می سوزه. باور می کنید من عاشق آرین شدم. عاشق اون چشمای زیبا، اون موهای قشنگ، اون خنده های شیرین اون فرشته ناز و معصوم و ...... ای خدا نمی دونم چی بگن که دلم خیلی خونه. باور می کنی بوسیدن دختر یک سالم رو بر خودم حروم می دونم و در هر لحظه ای که اون رو می بینم بار ها می گم ای خدا ای کاش الان آرین در آغوش مادرش بود. ای کاش...... ای کاش اینها یک خواب بود و یا یک شوخی اونوقت من حتما می اومدم دیدنش و اون رو با تمام وجود در آغوشم فشار می دادم و بهش میگفتم که چقدر دوستش دارم. باور می کنی الامالان یک ماهه که عکس آرین جلوی چشمامه و حتی یک لحظه هم نبوده که به یادش نباش. نه باور نمی کنی چون فکر میکنی آرین که پسر من نبوده ولی مطمئن باش من هم داغدارم. یعنی دخترم مال منه؟ نمی دونم هیچ کس نمی دونه. تو دل شکسته ای و داع سختی رو چشیدی برای همه مادرها و فرزندانشون دعا کن. ای خدا دلم برای آرین یک ذره شده ای کاش می دیدمش. خیلی دوستش دارم

Anonymous said...

پسر گمشده ام! فصل زيبای بهار وقت پرواز تو در عرصه صحراها بود

ليک بال تو شکست.

خواستی نغمه زن باغ بهاران باشی

خشم طوفان خزان گلوی نغمه سرايت را بست.

پسر گمشده ام! تو بگو من چه کنم با غم اين داغ بزرگ؟

من تنها چه کنم؟

بی کسم بی تو در اين دامن صحرا چه کنم؟

مرغکم پر زد و رفت. سينه ام چون قفسی است. بی پرنده

قفس خالی خود را چه کنم؟

پسرم مرد و به چشمم همه باغ است خزان.

سينه می سوزد از اين داغ خدايا چه کنم؟

مرغک خاموشم! همه شب زمزمه پرداز توام.

در سکوت شب خويش. تشنه آواز توام.

سوی کاشانه بيا. پر بزن منتظر لحظه پرواز

Anonymous said...

منتظر لحظه پرواز توام.

Anonymous said...

به نام خدای مهربون
کاملیای عزیز سلام مهربونم دلمو زیر و رو کردی با نوشته هات پیش خودم فکر می کنم من که انقدرررررررررررررر آشفته شدم ببین کاملیا چی به حالشه من که یک غریبم اینطوریم اون که مادره اما عزیزه دلم از اسم شوهر مهربون و وفادارت که علی نام داره فهمیدم که شیعه هستید و امامها رو قبول دارید پس برات این حدیث زیبا رو می نویسم حضرت علی علیه السلام وقتی به تعزیت کسی که عزیزش رو از دست داده بود می رفتند اینگونه دلداریش می دادن و چه زیباست این دلداری (که فکر نکنید عزیزتان برای همیشه از پیش شما رفت عزیزه شما به مسافرتی رفته که شما دیر یا زود نزد او می روید)مامان و بابای آرین عزیز فکر نکنید برای همیشه آرین رو از دست دادید فکر کنید به مسافرتی رفه که هم شما و هم من و همه ما دیر یا زود می ریم پیشش و اما کاملیا جون عزیزه دلم چرا اینطور فکر می کنی که پسر نازت یه جای تاریک پر جونور خوابیده اصلا اینطور نیست نه اینکه بخوام دلداریت بدم نه واقعیت رو برات می گم کسانی قبرشون تاریک و پر جونور هست که گناهکار باشند و به حلال و حرومی که خدا گفته اهمیت ندهند اما کسانی که با ایمان هستند و به گفته های خدا عمل می کنند اصلا قبر براشون معنایی نداره همین که اونها را در قبر می گذارند روحشون آزاد می شه و هرجا که دلشون بخواد می تونن برن و دری از بهشت در قبرشون باز می شه باور کن اینارو از خودم نمی گم اینا همه فرمایشات امامهامون است و در کتابها نوشته گل من کاملیای مهربون می دونم که خیلی برات سخته از وسائل آرین دل بکنی اما عزیزم اینطوری که اثاثهاش تو خونه پهن باشه برای تو و باباش خیلی بده گل نازم از دور می بوسمت و باور کن حتی وقت غذا خوردن به یاد تو بابای آرین و ....هستم و قلبم پر از غمه اما عزیزم دنیا محل گذره خوب و بدش می گذره و می ره کاملیای نازنین بیا و یه آرین دیگه بیار هم برای خودت خوبه هم برای باباش

Anonymous said...

راستی یادم رفت اینو برات بنویسم که بچه ها پاک پاک از دنیا می رن بدون هیچ گناهی و دیگه قبر و تاریکی و جونور براشون معنایی نداره یه راست می رن تو بهشت

Anonymous said...

کاملیای عزیز می دونی خدا چه اجر و پاداشی برای ناراحتی های دنیا به بنده هاش می ده؟ می دونی اگه کسی یک شب تب داشت گناهاش پاک می شه ؟ دیگه چه برسه به داغ فرزند فکر کنم ناراحتی بالاتر از این نباشه می دونی خدا بخاطر رفتن آرین چه ثوابهایی به تو و باباش داده اینو الان نمی فهمید وقتی می فهمید که بعد از صد و بیست سال به اون دنیا برید کاملیا جان روایت داره که وقتی روز قیامت می شه هر انسانی آرزو می کنه که ای کاش دوباره به دنیا بر می گشتم و مرا با منقاش (ناخنگیر)ریز ریز می کردند و دوباره می مردم از بس که بخاطر ناراحتیها و سختیها و دردهایی که بنده ها در دنیا می کشند اون دنیا اجر و ثواب گیرشون میاد
.............................
کاملیا جون یه چیزه دیگه هم می خواستم بهت بگم گل نازم الان دیگه خواهی نخواهی آرین رو از دست دادی پس عزیزم دیگه چرا گفتن به حکمت خدا دردی رو دوا نمی کنه غیر از اینکه ناشکری می شه و.....هر وقت بهت فشار اومد قلبت از رفتن آرین به تنگ اومد به جای چرا بگو الحمدلله خدایا به داده ها و ندادهایت شکر می دونی چقدررررررررررررررررررررر اجر داری برات دعا می کنم خدا صبرت بده نازنینم

Anonymous said...

kameliaye azizam dokhtare nazaninam ghame to kheili bozorge....vahshatnake......man ham narahatam....dele ranj dideye man ham barash tang shode...baraye khandehash....rah raftanesh....adahaye ghashangesh....baraye maman negar goftanesh ke bisabraneh montazeresh boodam....baraye sare khoshgelesh ke gahi roye shooneye man migozasht.....yade cheshmash ke masoomane be cheshmanam dookhte mishod....yade.....midooni ke aryan noore zendegye man bood ba omadanesh mano be oj borde bood va hala man az on bala daram myam paeen....va omidvaram ke to va ali on paeen dastane mano begirid va be man omide zendegye dobare bedahid....man omidam be shomast ke ba khoshbakhti va omidetan be khoda mano baraye zendegye bedoone aryanam yari bedid.........ba saboori va akhlaghe nazanini ke az har doye shoma azizanam soragh daram..........

Maman Maryam said...

man faghat daram zaaaar mizanam... akhe che joori tahamol koni... elahi bemiram baraye dele mehraboonet... khoda khodesh delet ro aroom kone...

Anonymous said...

علی آقای عزیز وکاملیای خانم گرامی ازراه دور به طاقت وبردباریتان درود میفرستم امیدوارم هرچه زودتراین غم بزرگ جایش رابه شادی های زندگی که در انتظارتان است بسپارد در آرزوی روزی هستیم تا خبرشادی راازاین دریچه خانه یتان بخوانیم وبشنویم شما دو عزیز را خدای عشق ومحبت برای هم به شادی نگاهدارد.......شادزی....تندرست.....دوستدار و نگران شما... رهگذر

Anonymous said...

کاملیای عزیز دیدی چقدر همه به فکرتن.من حرفهای یه دلسوز و رهگذر رو خیلی قبول دارم و میدونم خودت هم قبول داری.از خدا میخوام به هردوتون ارامش بده که میدونم خودش بهتر از حال شما خبر داره و شما نیازی به دعای من و ما ندارین مهربونم....خیلی مراقب همدیگه باشین و البته هوای مامان نگار آرین رو هم داشته باشین....بیصبرانه منتظر روزی هستم که اینجا خبر تولد یه عشق دیگه و حضور یه فرشته دیگه رو بخونم و اینجا پر از رنگ شادی بشه و صدای شادی شما رو از پشت این جعبه شیشه ای بشنویم...و عکسهای زیباش رو ببینیم......همیشه به یادتون........معصومه

Anonymous said...

Sabr, Aramesh va salamati baratoon arezoo mikonam..

Anonymous said...

از صمیم قلب بهتون تسلیت میگم.ارین فرشته کوچولویی بود که زمین خاکی به اندازه پاکیش جا نداشت. میدونم که خیلی براتون سخته. از خدا میخوام که بشما کمک کنه و براتون ارزوی صبر میکنم.
امتحان خیلی سختی را ÷شت سر گذاشتید باور کنید همه ما مراه شما اشک ریختیم باز هم براتون ارزوی صبر میکنم

Anonymous said...

خدا، مگه تحمل آدم چقدره؟
چقدر درد داشت اين نوشته، کلمات احساس رو نميرسونن. فقط بايد دوباره بخونی نوشته رو و تصور کنی درد جانگداز اين مادر و پدر رو و زار بزنی... .
چه حرفی ميتونه مرهم همچين دردی باشه؟ چه تسلايی؟
خدايا،...

خداوندا آرامشی عطافرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی تا درک کنم تفاوت بین این دو را.

Anonymous said...

متاسفم :(

Anonymous said...

من مادر نیستم اما حتی تصور همچین چیزی برام غیر ممکن و وحشتناکه از ته دلم از خدا براتون آرامش و صبر طلب می کنم یه هفته ست که هر روز به اینجا سر می زنم اما نتونستم چیزی بنویسم تا بحال آخه چی می تونم بگم :(
آرین کوچولو یه فرشته بی چون و چرا بوده که روح پاک و معصومش طاقت زمینی شدن و زمشنی موندن رو نداشته خدا هم حتمانخواسته که این روح سفید آلوده ی موندن بشه . خدا صبر بده بهتون

پریا

Anonymous said...

دلم می خواد بدونین که تو این تحمل این غم و رنج بزرگ تنها نیستین هرچند هیچکس به اندازه ی شما درد این مصیبت رو نمی کشه


واقعا عجب صبری خدا دارد....
یا علی

پریا

Anonymous said...

کاش می تومستم دستانت رو بگیرم و با هم اشک بریزیم. منم یه مادرم و می فهمم که مادر بودن یعنی چی. از خدا طلب صبر می کنم برای تو و همسر خوبت که معلومه همراه خوبیه برات

Anonymous said...

من يك پدر هستمو امروز اين مطلب را ديدم و فكر ميكنم براي امروزم كافيست كه تا غروب دلگير و غصه خوار شما پدر و مادر باشم مرا در غم خود شريك بدانيد، خدا كمكتان كند كه تاب و تحمل اين غم بزرگ را داشته باشيد ....

Anonymous said...

کاملیای عزیز
دیشب این متن نفس گیر رو خوندم و هر چه کردم نتونستم کلامی بنویسم. هر چند که زبانم و قلمم توان همدردی نداره... این درد خیلی بزرگه خیلی... فقط دلم می خواد بدونیدکه از اون روز اولی که این خبر رو شنیدم از فاصله ای دور خیلی دور لحظه به لحظه همراهتون بودم... با شما شب رو نخوابیدم، با شما وحشت روبرو شدن با آخرین خونه آرین کوچولو رو تجربه کردم، با شما اشک ریختم، با شما مات و مبهوت توان هضم واقعیت رو نداشتم... عزیز نمی دونم چی بگم... هر چی بگم بی معنی یه... درد خیلی بزرگیه؛ دیوانه می شم از تصور حتی آخه من هم یه مادرم.... فقط خوشحالم که بالاخره نوشتین... شاید کمی فقط شاید کمی سبک کنه این بار وحشتناک رو

Anonymous said...

سلام
آرین اونقدر کوچولو و ناز و پاکه که نمیدونم چطور تسلیت بگم، آخه هیچ کدوم از جملات معمول تسلیت به اون نمیاد: بگم خدا بیامرزه؟ آخه اون نازنین که فرصت معصیت نداشته که بخواد بخشیده شه. بگم خدا بهتون صبر بده؟ شما با این قلم زیبا و بیان واقعیت نشون دادید که صبورید.
من یک بابا هستم و یادم نمیاد آخرین بار که گریه کردم چند سال قبل بود اما امروز و با خوندن این سسور گریه کردم.
خدایا به این پدر و مادر کمک کن و یه آرین کوچولوی دیگه بهشون هدیه کن
خدایا اونها و همه بچه ها و بابا ماماناشون رو در پناه خودت حفط کن.
آمین
...............بابایی

Anonymous said...

کاملیای عزیزم . دلم می هواست اینهمه کوه و دشت و اقینوس بین من و تو نبود. کنارت می نشستم و همراهت می شدم در اشکهایی که اینروزها همدمت شده اند. شاید هنوز مادر نشده باشم اما حس مادری را می شناسم. مهربانی تمام به وسعت تمام دنیا و عشقی که محدودیتی برای آن در تصور نیستو برای دل شکسته تو و علی آرامشی می طلبم و مرهم زمانی . می دانم آرین همیشه و در همه حال با شما و در قلب شماست. می دانی فرشته ها گاهی میهمان ما زمینیان می شوند . اما دنیای پر از رنگ و فریب ما چنان دلتنگشان می کند که زود قصد رفتن می کنند. آرین گل ما هم فرشته ای بود که رفت تا بجای دنیای تیره و سرشار از نقش ما در بهشت همبازی فرشته ها باشد.

Anonymous said...

كاملياي عزيز سلام
از خوندن اين غم نامه ات شكستم، ديوانه شدم. تو اداره بودم كه خوندمش اينقدر گريه كردم كه ديگه ناي راه رفتن و حرف زدن با همكارامو نداشتم. مي دونم الان چي مي كشي.باور كنيد سه روزه كه به فكرتونم و از خواب وخوراك افتادم.آخه منم يه مادرم. آرين كوچولو هم يه فرشته بود كه زمين ما واسش كوچيك و تنگ بود. مطمئن باشيد الان جاش از همه ما بهتره و بهش خوش مي گذره.آرزو مي كنم خدا بهت صبر بده. هم به تو و هم به همسرت. اين غزل حافظ رو هم بهتون تقديم مي كنم:
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
براتون آرزوي سلامتي ميكنم. هميشه به يادتون هستم

Anonymous said...

.گریه امانم نیده منم ک فرشته تو راه دارم.خدایا اگه می خواهی این فرشته ها را ببری اصلا نیارشون

Anonymous said...

علی وکاملیای عزیز امیدوارم همیشه سالم باشین وموفق در تمام مراحل زندگی.ادما گاهی محکومن با واقعیتها کنار بیان.ما هم محکومیم به نبود ارین کوچولو.

Anonymous said...

salam aizam
hichi nemitonam begam
movafagh bashid
khoda hamishe ba shomast aziz

Anonymous said...

تا شقایق هست زندگی باید کرد

Anonymous said...

سلام.متنی که نوشتید آنقدر قوی و جانسوزه که گمونم اشک محکمترین آدمها رو هم در آورده.
عزیزان غمی که شما تجربه کردید و ما فقط شنیدیم بسیار عمیق و دردناک است.و کسی نمی تونه انتظار داشته باشه بدون سختی طی بشه.اما این انتظار طبیعه که هر اندازه هم که سخته ان رو کم کم از سر بگذرونید.دوره سوگواریش رو کامل طی کنید و با کمک گرفتن از قدرتی که در اراده هر انسانی وجود داره از بلایی که بوجود آمده سر را بلند کنید.
مامان و بابی داغدار همه ما سعی داریم بگیم که در غمتون شریک هستیم.اما واقعا کسی جز خود شما قادر به از سر گذروندن این سختی نیست. و شاید حضور دوستان کمی دلگرمی باشه .
شاید داستان داغداری بقیه که بعد از سالها به تسلایی رسیدن بتونه این امید و این انتظار رو بده که قدرت انسانها بیش از ان حدی است که بشه تصور کرد.و قطعا شما هم از این قدرت بر خوردار هستید.
ازتون یه خواهش دارم سوالاتی رو که با چرا شروع میشن رو رها کنید.این سوالات مثل دام می مونن. بجای چرایی به چگونگی ها فکر کنید.مثلا از خودتون سوال کنید من چطور می تونم بر این درد مسلط بشم.و یا من چگونه قادر خواهم بود دوباره به زندگی نگاه زیبایی داشته باشم.و رها کنید دلایل بروز این مصیبت رو . رها کنید هر توجیهی برای این فقدان رو....مهم اینه که بتونیم قبول کنیم این اتفاق رخ داده و قبول کنیم که هنوز زندگی ادامه داره و ما تا زنده هستیم باید تلاش کنیم خوب زندگی کنیم و وظیفه داریم برای عبور از هر سختی بهترین راه ممکن رو انتخاب کنیم.
آرزو می کنم با کمک نیروهای مثبت وجودتون با این فقدان به بهترین شکل برخورد کنید و امیدوارم با ذهن و دلی روشن به زندگی سرشار از آرامش و دلخوشی بر گردید.یاد آرین همیشه زنده خواهد بود .اطمینان دارم با عشقی که بهم دارید دوباره زندگیتون به کانون شادی بدل خواهد شد .مهمترین چیز همین عشق جاری میان شماست.سر شار از آرامش باشید

Anonymous said...

salam man az rooz avali ke in etefagh baratoon oftad in inja ro didam inghadr moteaser shodam ke har rooz befekretoonam va be aryan fekr mikonam hichvaght nemitonestam chizi baratoon benevisam yani nemidonestam chy misheh vaghean behetoon goft vali emrooz ke neveshtehayeh to kameliayeh azizo khondam az dastet narahat shodam toke bandeh khoda hasty va inghadr mehraboon va sarshar az eshgh chera fekr mikoni pesar kocholot pish jako joonevaro zireh khak tanhast emitonam bavar konam ke fekr mikoni khoda 1 fereshteh kocholo va bigonah ro tanha mizareh na aziz delam on jaee ke hameh adama arezoosho darand midonam ke khodet midoni khoda faghta noor va eshgh hast va az royeh deltangit gofty to va ali aziz shoharet kheli javoon hastid va ashegh va inghadr khob ke khoda barayeh emtahanetoon 1 azmayesh asoon azatoon nagerefteh nabayad fekr koni liaghat 1 fereshtaro nadashty liaghatet inghadr bala boodeh ke emtehan be in sakhtyo bayad javab bedi :) azizam aroom bash va sar shar az omid va eshgh positive pictures come out from negative developed in darkroom,so if u find ur self lonly and in dark ,undrestand that god is working on a beatiful picture 4 u ! take good care :*

Anonymous said...

kheili kheili moteasefam.nemidtoonam tasavor konam ke che dardi mikeshid.oon azize ghashanget be ghole khodet ba do ta bake kochooloo oon balast va motmaen bash khoda be khoobi khodet azash movazebat mikone.shayad bavar nakoni ke ye kasi ke hich vaght nadidsh az oon sare donya yek rooze tamae be khatere raftene shazdeh kochooloot gerye kardeeh.azizam ghavi bash.va be khoda tavakol kon.agar che mano nemishnasi ama ino sadeghaneh migam ke mitooni rooye man be onvane ye doosty hesab koni.
baz ham behet tasliyat migam .
ghorbanet.
Golnaz sadr
Email:golnaz1980@yahoo.com
www.golnaz1980.persianblog.com

Anonymous said...

سلام مامان و بابای ارین، خواندن وبلاگ شما اشک به چشمانم اورد، نمی خواهم دروغ بگم یا به دروغ شما را تسلی بدم میدونم از دست دادن فرزند سخت ترین درد هاست، من پسرم را به طلاق از دست دادم، از زندگیم راضی نبودم جدا شدم و برای اینکه زجر بکشم پسرم را از من گرفتند، حالا فقط سال یکبار میبنمش، همیشه هر ثانیه هر دقیقه راجع به اون فکر میکنم، اگر غذا میخورم فکر اونم اگر سینما میرم یا مهمونی فکر اونم، اگر بچه های دیگر هم سن و سالش را میبنم فکر اونم و روزی نیست که بدون فکر کردن و گریه کردن بخاطر او سپری بشه، اما فقط یک چیز را بیاد داشته باشید، کودکان بیگناه هستند و خداوند همیشه نگهبان انهاست ، ارین از خدا بود و بخدا هم پیوست و شاید روزی در جسم فرزندی دیگری در خانواده شما بدنیا بیاد، خوشحال باشید که در مدت کوتاهی که با شما بود شما از او لذت بردید و اون پدر و مادر خوب و زندگی ارامی داشت، ما افغان ها یک ضرب المثل داریم که میگوید فرزند بلای جان است، در زندگی اش تا دم اخر بخاطر هر واقعه ای که براش بیافتد انسان زجر میکشد و در مرگش هم، زخم شما محتاج وقت است تا شفا یابد و از خداوند برایتان صبر جمیل اروزمندم، برای من هم دعا کنید که پسرم روزی برگردد، هنوز نقاشی هاش و لباس هاش را دارم، او را در سن دهه سالگی ازم گرفتند، سه سال است که میسوزم، برایم دعا کنید خداوند درد دوری و مرگ فرزند را به دشمن ادم نشان ندهد، خیلی سخت است

Elina Azari said...

كامليا جون و آقاي علي
مادر و پدر آرين كه الان داره از اون بالا بهتون مي خنده درست عين عكساش.
ميدونيد ما آدما يه خصلتي داريم كه هميشه فراموش مي كنيم
اين خلا رو هميشه احساس مي كنيم اما خدا يه خصلتي كه به ما داداه اينه كه انعطاف پذيريممن نه مادر شدم نه پدر اما منم داغدارر شدم
بلند شيد به هم كمك كنيد اين جوري هم آرين خوشحالتره ها
بازم بنويسيد خيلي بهتون كمك مي كنه.
راستي مجله خانواده سبز اين هفته رو بگيريد يه خونداده بعد 9 سال بچشونو به خاطر كوتاهي بيمارستان از دست دادن باز خوشحال باشيد كه وجدانتون راحته.
بازم بهتون سر مي زنم
الينا تهران 10 اسفند 86

Unknown said...

alan cheshmam khise ashke....hamishe migan khoda onaii ro ke kheili kheili doust dare zood mibare pishe khodesh, Ariane shoma ham hatman az onast....

Anonymous said...

khoda sabreton bede,
shayad bavareton nashe amma man ba in neveshte enghadr boghz kardam ke ....

Anonymous said...

maman babaye arian kochooloo delam vagahn atish gereft in matnoo khondam khoda behetoon sabr bede val bedoonin alan on kochooloo jaye khooobiye..akhe chetoori bache az ye eshale sade intoori shod??????

Anonymous said...

دلم ترکید..هیچی نمیتونم بگم...چی بگم آخه...چه کاری میتونم بکنم که شادتون کنم..میدونم حرفم بچه گانه است..اما نمیدونم...قلبم اینو میگه..